نحوه مدیریت تایون لنیستر چه تاثیری داشته است، آیا نحوه مدیریت در بحرانها تعیین کننده است؟
چندین سریال همانند homeland و house of Card وجود دارند که شاید دقیقترین نمایش سیاسی و مدیریتی را ارائه کردهاند. اما مجموعه کتابها و سریالهای بازی تاج و تخت (Game of Thrones) سطح دیگری از مدیریت و رهبری را نشان میدهد که به صورت بسیار هنرمندانهای تصمیمگیری و قدرت رهبری را به نمایش میگذارد. شخصیتهایی که در موقعیت رهبری قرار میگیرند که لیاقت آن را ندارند و موجب نابودی میشوند و در مقابل گروهی دیگر از هیچ به رهبری میرسند و قدرت را در اختیار میگیرند و در این میان عده کمی همانند تایون لنیستر برای رهبریت به دنیا آمدهاند.
هدف پیروزی است نه قهرمان شدن
رهبری کردن به سبک استارکها به شکلی نظامی و بسیار شفاف که در آن رهبر به عنوان یک ژنرال به عنوان جلودار ارتش عمل میکند و افتخار و شرف مهمترین عامل آن است. در این مدل رهبری که افلاطون هم آن را به عنوان دومین سبک مناسب حکومت داری میشناسد، رهبر به عنوان یک جنگجو عمل میکند که آبرو و شرف در صدر الویتهای تصمیمگیری قرار میگیرد. مشخصا امکان مرگ رهبر بسیار بالاتر است و داشتن جانشین مهمترین اصل مدیریتی آن است.
همانطور که در طول سریال مدام گفته میشد که همیشه باید یک استارک در وینترفل حضور داشته باشد که به محض عدم حضور استارک تمام سیستم مدیریت شمالیها از هم فروپاشی کرد و جان اسنو در یک نبرد بسیار خونین و با تحمل خسارتهای فراوان توانست مجددا کنترل نظم را برای شمالیها به ارمغان بیاورد. بنابراین برای این سبک مدیریت، اهمیت داشتن یک سیستم مدیریتی شفاف که شامل طبقهبندی سازماندهی شده باشد بسیار پراهمیت و حیاتی است. درست است که داشتن شرف و جوانمردی بسیار اهمیت دارد ولی با از بین رفتن رهبریت، کل سیستم به سرعت سقوط میکند و افراد بسیاری آسیب میبینند.
استنیس براتیون نوع دیگری از این سبک را ارائه میدهد؛ با تفاوتهای چشمگیری که ناشی از تجربه شخصی، هوش بالا و قدرت رهبریت شخصی او است. داشتن یک روحیه مدیریتی سختگیر و مقرراتی که اعمال خوب و بد را به تناسب پاسخ میدهد. استنس در مراحل مختلف، این قدرت را به خوبی نشان میدهد و در تمام طول داستان فقط یک اشتباه میکند؛ در نبرد مقابل بولتونها و زمانبندی بد دقیقا همانند ناپلوئون.
اما استنس در تمام مدت کمپینش به درستی، اول موقعیتی استراتژیکی را به عنوان مقر فرماندهیش انتخاب میکند که دفاع کردن از آن و تامین آذوغهاش آسان باشد، سپس تمامی افرادی که برایش ایجاد مشکل میکردند را حذف میکرد: به بردارش زمان میدهد و بعد او را حذف میکند، ارتش او را به خدمت میگیرد، ژنرالها را بخشودگی میدهد و وادار به اطاعت میکند، مهمترین ژنرالش را نخست وزیر (Hand) میکند آن هم بدون اهمیت دادن به پیشنهاش (وفاداری را پاداش میدهد و خیانت را پاسخ)، از هدفش به دلیل شکست در پایتخت عقب نمیشیند، برای دفاع از کل سرزمین پادشاهی به تنهایی به شمال میرود، به سرعت دو دستگی را در نگهبانان دیوار شناسایی میکند و نگاهی کاملا واقعبینانه به دنیا دارد که به گفته سرسی لنیستر متقعاد کردن اسب او از خود او آسانتر است (به سادگی فریب نمیخورد).
برای بدست آوردن چنین ویژگیهایی مدیر باید به شدت با تجربه باشد و سختیهای زیادی را در زندگی گذرانده باشد در عین حال تسلیم سرنوشت نشود و افق دید مناسبی داشته باشد. اوج این قدرت را در نبرد نهایی او میشود دید؛ زمانی که متوجه میشود که سربازنش فرار کرده، راهی دیگری برایش نمانده است و مثل یک سرباز به سمت مرگ میرود.
پایبند بودن به اصول فکری و اخلاقی یکی از اساسیترین ویژگیهای یک رهبر بزرگ است که بسیار کم پیش میآید رهبران جهان آن را رعایت کنند شاید در عصر معاصر بشود به چرچیل و جان اف کندی اشاره کرد که چنین شخصیتی از خود نشان دادند.
در طول داستان فقط دو شخصیت دیگر هستند که چنین ویژگیهایی را از خود نشان میدهند: تایون لنیستر که برای برنده شدن و پیشبرد مهمترین اصلش – خانواده لنیستر – از هیچ اقدامی خودداری نمیکند و قبل از اینکه فرد دیگری برایش تصمیم بگیرد خودش به پیشواز میرود و آگاها بحرانها را ازپیش مدیریت میکند تا همیشه برنده بیرون بیاید. فرق تایون و استنس در یک چیز است؛ تایون برای برنده شدن هیچ خط قرمزی ندارد و از هر تاکتیکی استفاده میکند به نحوی که نامش پایدار بماند و خواستهاش برآورد شود؛ حالا اگر شده به دست شخص دیگری همانند کشتن استارکها به دست والدرفری.
نتیجه در نهایت به نفع تایون تمام میشود و نام بد برای والدرفری باقی میماند.
یک شیر خودش را نگران عقیده گوسفندان نمیکند
تایون لنیستر
تایون شخصیت شناسی بسیار بالایی دارد و از هر فردی در گروهش به بهترین شکل ممکن استفاده میکند و میداند دقیقا خواسته اعضای تیمش چیست و چگونه پاداش بدهد و البته همانند استنس خیانت را هم پاسخ میدهد و دقیقا همانند استنس از یک زندگی سخت و پر از چالش و بحران بیرون آمده است که ترکیب آن با هوش بالای مالی و نظامیش، او را تبدیل به قدرتمندترین شخصیت زمان خودش میکند.
مهمترین رکن استراتژی تایون لنیستر، انجام دادن و به هدف رسیدن است و بازی تاج و تخت را یک پروسه بسیار طولانی و پرهزینه میبیند؛ بنابراین تمام تلاش خود را انجام میدهد تا به صورت درازمدت بازی کند و مهرههایش را حرکت دهد. برای ۱۰۰ سال بعدش برنامهریزی میکند؛ به صورت خلاصه راه بیرون رفت از بحرانها را برنامهریزی بلندمدت میداند و فهماندن این موضوع به رقبا و زیردستانش که همراهی با او بسیار سودمندتر از ایستادن در مقابلش است (البته این استراتژی به صورت بسیار زیراکانه توسط بریتانیا در ۳۰۰ سال اخیر استفاده شده است و هر نتیجهای که امروز به نفع او تمام میشود در واقع ۵۰ سال پیش طرح ریزی شده است و امروز فقط نتیجه آن را برداشت میکند).
حتی زمانی که مدام از راب استارک در میدان نبرد شکست میخورد و متوجه این موضوع میشود که حتی با داشتن نیروی نظامی بیشتر توانایی شکست دادن او را در میدان نبرد ندارد و اقدام به عقبنشینیهای استراتژیک و عدم جنگ تمام عیار میکند تا رقیب جوانتر و کمتجربهتر خود را وادار به اشتباه کند. سپس با در اختیار داشتن نقدینگی بیشتر، رقیب را خسته و ناامید کند تا در یک جنگ فرسایشی از فرصتها استفاده کند. برخلاف شمالیها که به دنبال عدالت و افتخار آمده بودند، تایون لنیستر به دنبال پیروزی بود و در نهایت هم پیروز شد. تایون حتی با تنفری که از تیرن داشت به درستی او را در بحران قدرت پایتخت جانشین خودش میکند و به خوبی از او استفاده میکند تا از بحران خارج شود.
اما
دیمین تارگرین یک شخصیت رهبری کاملا متفاوتی را ارائه میکند. دیمین که در ابتدا ولیعهد است ولی از سمت پادشاه برکنار میشود و دختربردارش را به عنوان جانشین میبیند، رویهای بسیار جالب ولی قدرتمند را پیش میگیرد. جروج مارتین دیمین را شخصیت مورد علاقهاش میداند، ولی چرا؟
دیمین در کتاب یک شخصیت مرموز و غیرقابل پیشبینی ارائه میکند، شخصیتی که در نبردهایی که گره میخورد میتواند یک ابزار بسیار موثر باشد. وجودش در گارد شهری موجب بالا رفتن امنیت و کاهش فساد شد، زمانی که بدون اجازه پادشاه به نبرد میرود تا خط تجاری را امن کند خودش را به عنوان طئمه و اژدهایش را در اختیار فرد دیگری قرار میدهد و ریسک از دست دادن جان خود و اژدهایش را میپذیرد.
چیزی که در نحوه مدیریت بحران دیمین به چشم میآید قدرت تصمیمگیری بالای او است، در تمامی بحرانها دیمین میداند که بیکار نشستن مشکلی را حل نمیکند و در بحران این عمل است که اهمیت دارد و مردم به دنبال کسی میروند که قدرت بیشتری از خود نشان دهد. در بحرانها مردم به دنبال رهبری میروند که هدفمند بودن و اراده نشان دهد و دیمین دقیقا همان فرد است.
حتی در لحظهای که خبر مرگ شاه میرسد این دیمین است که بیدرنگ اقدام به تشکیل کابینه جنگ میکند و به دنبال متحد برای همسرش است. دیمین قاطع، خونسرد و بسیار جسور است و تمامی ویژگیهای یک مدیر بحران را در خود دارد. در زمان بحران به دنبال راهحلی برای رفع کل مشکل است و نه فقط از نقطهای به نقطه دیگر رفتن و رفع رجوع کردن. اولیتبندی میکند و بر اساس اولیت استراتژی خودش را اجرا میکند، به انتظار معجزه نمینشیند و خودش بانی اتفاقات است.
در هر سه شخصیت نکتهای که مشهود است: بزرگتر دیدن، محق بودن و تلاش حداکثری برای به دست آوردن موفقیت است. رهبران توانا در بحرانها قدمهایی بر میدارند که از عهده بقیه خارج است و برای اینکه کسی بتواند به این قدرت دست پیدا کند باید اول از همه بتواند احساسات خودش را کنترل کند.